پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در غدیر خم به امر پروردگار در حضور صد و بیست هزار نفر، مولای متقیان را به خلافت و وصایت خود برگزید و سه روز در آن بیابان و در زیر آفتاب سوزان، همه ی حجاج را نگه داشت که تک تک به محضر مولای متقیان برسند، دست بیعت بدهند و کسی نگوید که من دور بودم و سخنان پیامبر را نشنیدم.

هفتاد روز بعد در سقیفه گرد آمدند و ابوبکر را به جای امیر مومنان انتخاب کردند!

هنگامی که ابوبکر در بستر مرگ افتاده بود به عثمان گفت بنویس که بعد از من باید عمر...

آنگاه از هوش رفت، چون به هوش آمد، پرسید چه نوشتی؟ عثمان گفت: نوشتم که «بعد از من باید عمر خلیفه شود».

ابوبکر او را دعای خیر کرد و گفت: «تو ترسیدی که من به هوش نیایم و مردم بلاتکلیف بمانند».

ولی آیا پیامبر اکرم نمی ترسید که مردم بلاتکلیف بمانند ولذا -براساس گفته ی آنان- سرپرستی برای مردمان تعین نکرد؟!

هنگامی که ابوبکر در وسط سخنانش از هوش رفت، چرا کسی از حاضران نگفت که او هذیان می گوید؟!

بدین سان به صحیفه ی خود عمل کردند و توپ خلافت را به یک دیگر پاس دادند.