وب سایت علی اکبر مهدیپور

معرفی آثار و دانلود کتب، مقالات، جزوات، عکس، فیلم و ...

۱۰ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

نخستین سفر تبلیغی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰ نظر

خاطرات دهه اول

به یاد اوّلین آموزگار/95

۰ نظر

به یاد اوّلین آموزگار

به سال 1332ش. در دبستان ممتاز در تبریز ثبت نام نموده، روز اول مهرماه وارد کلاس اول شدیم، از لطف پروردگار آموزگار متدیّتی به نام حاج ابوالقاسم دهخدا نصیب ما شد.

در هفته های اول، روزی در سر کلاس پرسید: چه کسی وضو بلد است؟

من دست بلند کردم، مرا به سوی خود فراخواند و برفراز میزی که در مقابلش بود گذاشت و دستور داد آبی آوردند و من وضو گرفتم، پرسید: آیا نماز هم بلد هستی؟ گفتم: آری. گفت: پس دو رکعت نماز بخوان.

دو رکعت نماز خواندم، خیلی تحسین کرد.

آدرس پدرم را پرسید، گفتم: کمی بالاتر از مدرسه، مغازه ی خیاطی دارد.

به مغازه پدرم آمد و گفت: من میخواهم هر روز بیایم در مغازه به فرزندتان عربی تدریس کنم، سپس ایشان را به قم بفرستم که سرباز امام زمان علیه السلام بشود.

پدرم استقبال کرد و قرار شد هر روز یک ساعت در مغازه ی پدرم به من عربی تدریس کند.

به موازات کلاس اول دبستان برای من نصاب، گلستان، کلیله و دمنه، صرف ساده، خلاصة الصرف و صرف میر تدریس کرد.

سپس آدرس پیرمرد مکتب داری را در مسجد مرحوم آیة الله توتونچی در اوّل بازار شیشه گرخانه داد، تصریف را نیز در آن جا خواندم.

سپس در مدرسه ی صادقیه عوامل را خواندم، بعداً انموزج و صمدیه را در مدرسه ی طالبیّه فراگرفتم.

فراگرفتن کتب یادشده چهار سال تمام به طول انجامید، احساس کردم که ادامه دادن دبستان برای من سودمند نیست و لذا در مهر ماه 1336ش. در حالی که به سیوطی و جامی مشغول بودم از مدرسه بیرون رفتم و فقط به علوم حوزوی پرداختم.

یکی از نصایح ارزشمند مرحوم دهخدا این بود که هر وقت به منبر رفتی، در پلّه ی اوّل منبر یک لحظه توقّف کن و خود را به امام زمان علیه السلام بسپار.

رحمت و غفران خداوند بر او باد.

۰ نظر

هیأت عیادت بیمار

یکی از موسسه های عام المنفعه که در ایجاد شهر بدون گدا سهم به سزا داشت، هیأت عیادت بیمار بود که در دهه 40 در تبریز شکل گرفت، تعدادی از افراد خیّر و نیکوکار گرد آمدند و این موسسه را به وجود آوردند.

گروهی از متدین نیز با آن ها همکاری کردند، به منازل افراد می رفتند، برای بیماران امکان مراجهخ به درمانگاه ها و بیمارستان ها را فراهم مرکردند.

با تعدادی از داروخانه ها قرار داد داشتند که برای نسخه های ارایه شده با آرم هیأت تا 40 درصد تخفیف بدهند.

برای بیمارانی که در اثر نیاز و سوء تغذیه مبتلا به بیماری شده بودند ماهیانه تعیین می کردند، برای آنان که شغل مناسب نداشتند ولی قدرت کار داشتند، شغل ایجاد می کردند.

یکی از شیرین ترین خاطرات من حضور در عیادت 800 بیمار بستری در بیمارستان های تبریز بود که با گروهی از اعضای هیأت عیادت بیمار در روز نیمه ی شعبان از آن ها عیادت نمودیم.

برای هر بیمار یک بسته شامل: حوله، مسواک، خمیردندان، میوه و یک سبد فرهنگی شامل جزوات ارسالی دارالتبلیغ اسلامی به تناسب وضع بیمار تقدیم می گشت. برای جوان ها نشریه ای پیرامون حقوق همسر، برای نوجوان ها نشریه ای پیرامون حقوق پدر و مادر، برای افراد کهن سال نشریه ای در مورد حقوق فرزندان و چندین نشریه اخلاقی و اعتقادی دیگر، به پیوست یک کارت تبریک به این مضمون که چون شما در میان ما نبودید که در مجالس جشن و سرور نیمه ی شعبان شرکت کنید، ما به دیدار شما آمدیم که این جشن را در حضور شما برگزار کنیم. ضمن تبریک این عید بزرگ از شما میخواهیم که از فضای آرام بیمارستان استفاده کرده به تهذیب نفس پرداخته، ان شاء الله با تن سالم و روح پاک به کانون خانواده برگردید. اگر شما امروز از دیدن ما خورسند هستید، بدانید که پس از مرخص شدن شما تخت شما خالی نمی ماند، انسان های دیگری در آن بستری شده، چشم به راه دیدار شما می باشند.

۰ نظر

مولد فاطمه

اولین سفر اینجانب به حجاز در سال 1354ش. بود.

در آن سفر در بعثه ی یکی از مراجع بزرگ تقلید بودم که صدیق ارجمند، خطیب توانا مرحوم حاج شیخ محمود وحدت نیز در آن بعثه حضور داشت.

با توجه به این که ایشان مکرر به حج مشرّف شده بود، همه ی اماکن زیارتی و تاریخی را می شناخت، از جمله اماکنی که ما را به آن ها راهنمایی مرد، زادگاه حضرت فاطمه در نزدیکی مسجد الحرام بود.

آن جا مسجدی بود مشهور به مسجد حضرت فاطمه و تابلوی بزرگی داشت به عنوان: «مولد فاطمة».

کوچه تنگی بود به نام «رقاق الحجر» که منتهی می شد به مولد حضرت فاطمه و تعدادی کتاب فروشی در آن کوچه بود.

ما همه ساله به آن کتابفروشی ها سر می زدیم و گاهی کتاب تهیه می کردیم و همه روزه در مسیر مسجد الحرام به زادگاه حضرت فاطمه می رفتیم و در آن جا دو رکعت نماز تحیت می خواندیم.

مخزومی صاحب «الجامع اللّطیف» می نویسد: طبری آن خانه را «دار خزیمه» ثبت کرده و ارزقی گفته: آن جا خانه ی حضرت خدیجه بود و عروسی حضرت خدیجه در آن خانه واقع و حضرت فاطمه در آن خانه متولد شده است.

بر فراز آن خانه گنبدی بود که آن را «قبة الوحی» می نامیدند.

در پایان ار محب الدین طبری نقل کرده که در مکّه معظمه بعد از مسجد الحرام از همه جا برتر و شریف تر می باشد. (1)

با کمال تاسف آن خانه و مسجد را دولت بی فرهنگ سعودی با خاک یکسان کرده و جای آن را آسفالت نموده است که دیگر قابل شناسایی نیست.

----------------------------------

الجامع اللّطیف، ص 327.

۰ نظر

از کرامات حضرت ام البنین

چهار سال پیش در اواخر ماه رجب به عتبات عالیات مشرّف شدم، روز چهارم شعبان یکی از دوستان که از فضلای حوزه ی علمیه ی قم می باشد، در حرم حضرت قمر بنی هاشم به من گفت: حاجت مهمی دارم که در حد محال است، آیا پیشنهادی داری؟

گفتم: امروز، روز تولد حضرت ابوالفضل علیه السلام است و شما در حرم آن حضرت هستید، همین جا به آن حضرت توسّل کن و نذر کن که اگر تا روز نیمه ی شعبان حاجتت روا شود، یک گوسفند به نیّت حضرت امّ البنین قربانی کنی.

اشکش به صورت روان شد و به سوی ضریح مقدّس رفت و متوسل شد.

یک هفته بعد در م مرا دید و گفت: فلانی حاجتم روا شد.

و سپس اضافه کرد: پسرم معتاد شده بود و خیلی پیش رفته بود و پزشکان اظهار نگرانی می کردند و می گفتند: اگر ترک نکند با خطرات جدی مواجه می شود.

چون از عتبات برگشتم، گفت: پدرجان! من احساس کردم که هر وقت من وارد مجلس می شوم شما احساس شرمندگی می کنید و رنگ چهره تان تغییر می کند. لذا تصمیم گرفتم که آن را رها کنم و هر خطری برایم پیش آید استقبال می کنم.

پرسیدم کی چنین تصمیمی گرفتی؟ گفت: روز ولادت حضرت ابوالفضل علیه السلام.

معلوم شد در لحظه ای که پدر در حرم آن حضرت مشغول تضرّع و توسّل بوده، فرزند به برکت عنایت حضرت ام البنین تصمیم به ترک اعتیاد گرفته و با هیچ خطری هم مواجه نشده است.

۰ نظر

در سوگ استادی نام آشنا

در آخرین شب جمعه ی سال 94 در سوگ استادی پارسا، فرهیخته و فرزانه به عزا می نشینیم، که بیش از نیم قرن کرسی تدریس سطوح عالیه را در مسجد اعظم قم به خود اختصاص داده، ده ها هزار شاگرد تربیت کرده، ده ها اثر جاودانه از خود به یادگار نهاد.

آیة الله حاج شیخ مصطفی اعتمادی در سال 1344 ق. در شهر خواجه، در 25 کیلومتری شهر تبریز دیده به جهان گشود.

مقدمات را در محضر پدر بزرگوارش مرحوم حاج میرزا علی آقا خواجه ای که از اوتاد زمان بود فراخواند، سپس راهی قم شده، پس از تکمیل سطوح عالیه از محضر آیات عظام حجت، بروجردی و شریعتمداری استفاده کرده، به تدریس، تالیف، تحقیق و تربیت شاگردان پرداخت.

در مدرسه حقانی اقامه جماعت می کرد، در ایام تبلیغی به سفر تبلیغی میرفت و هرگز سنگر محراب، منبر و تدریس را رها نکرد و تا واپسین لحظات عمر به استاد بزرگوارش وفادار ماند.

او که همه ساله در ایام فاطمیه مجلس روضه برپا میکرد، در شب شهادت حضرت فاطمه (س) در جوار حضرت معصومه به خاک سپرده شد.

پدر بزرگوارش مرحوم حاج میرزا علی آقا خواجه از نوادر روزگار و اسوه ی تقوا و فضیلت بود، در مسجد مدرسه حسن پادشاه و مسجد امامزاده سید حمزه در تبریز اقامه ی جماعت می کرد. به سال 1399 در تبریز در گذشت و پیکر مقدسش به قم حمل شده در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

۰ نظر

خاطرات با اشخاص

علامه امینی

۰ نظر

علامه امینی

حجت‌الاسلام علی‌اکبر مهدی‌پور با اشاره به این که علامه امینی در چند ماه آخر حیات خود برای استفاده از آب دریاچه ارومیه به بندر شرف‌خانه آمده بود، اظهار داشت: علامه در این مسافرت یکی از خاطرات خود را برای کسبه‌ای در تبریز با نام «حاج حسین سفیدآبیان» نقل کرد که او نیز در همان روز به تبریز آمد و آن را بی‌کم و کاست برای من باز گفت.

وی با بیان علاقه‌مندی که علامه در مسیر دستیابی به منابع مکتوب و آثار کهن داشت، گفت: زمانی علامه امینی به کتابی نیاز شدید داشت، اما نسخه‌ای از آن اثر را در جایی سراغ نداشت. وی زمانی که به بغداد رفت و در مجلسی که عده‌ای از اهل تحقیق حضور داشتنند، این مساله را مطرح کرد. در آن هنگام یکی از علمای اهل سنت، اظهار کرد که من یک نسخه از این کتاب را در اختیار دارم، شما می‌توانید شب جمعه در نجف به منزلم بیایید و تا هر زمانی که طول کشید، از این اثر نسخه‌برداری کنید.

حجت‌الاسلام مهدی‌پور ادامه داد: مرحوم امینی از این اتفاق خوشحال شد و شب جمعه از نجف اشرف به سوی بغداد حرکت کرد. در طول راه سیدی که علامه وی را نمی‌شناخت، با او هم‌مسیر و در همان اتومبیل سوار شد. وقتی ماشین به بغداد رسید، آن فرد از علامه پرسید که به کجا می‌خواهی بروی و علامه امینی جریان کتاب را عنوان کرد. آن فرد گفت که من نیز با شما می‌آیم.

این نویسنده دینی افزود: در این هنگام، علامه امینی به او یادآور شد که من میزبان را نمی‌شناسم و از قبل با او آشنایی و دوستی ندارم. با این وجود آن فرد قبول نکرد که از همراهی با ایشان خودداری کند. علامه امینی بر خلاف میل باطنی خود و با این تصور که این سید جایی در بغداد برای اقامت ندارد، با اکراه همراهی او را پذیرفت.  

ویراستار و مبلغ مذهبی با اشاره به نگرانی علامه امینی و نشناختن میزبان اظهار داشت:‌ زمانی که علامه امینی و همراه وی به منزل آن فرد رسیدند و به داخل خانه رفتند، با خانه‌ای مواجه شدند که در طبقه دوم بود و دو در ورودی داشت که هریک به یکی از حیاط های منزل راه داشتند. در اتاق بزرگ طبقه دوم نیز پنجره‌ای تعبیه شده بود که به سوی شط(رودخانه) باز می‌شد. 

وی ادامه داد: زمانی که علامه امینی در آن اتاق استقرار یافت، سید برای تجدید وضو به طبقه نخست خانه آمد و وقتی بازگشت، در روبه‌رویی اتاق را قفل و صاحبخانه را از زمین بلند کرد و از پنجره خانه در شط انداخت. علامه با دیدن این صحنه بسیار عصبانی شد. سید علامه را به سمت دست‌شویی هدایت و او را از حیاط خانه خارج کرد. هنگامی که آنان به سر کوچه رسیدند، ماشینی را برای رفتن به نجف کرایه کردند. 

این مولف سرگذشت‌نگار بیان داشت: در طول مسیر به دلیل حضور راننده هیچ گفت‌وگویی میان علامه و همراه وی صورت نگرفت تا زمانی که به نجف رسیدند و از ماشین پیاده شدند و سید گفت؛ وقتی وارد اتاق شدم، دری که بستم، شش تن قمه(شمشیر) به دست با یکدیگر صحبت می‌کردند و می‌گفتند که تنها شیخ را بکشیم یا همراه او را هم از بین ببریم؟ از این رو، وقتی در طبقه پایین بودم، در حیاط را بستم و زمان ورود به طبقه بالا، در اتاقی را که به سوی آنها باز می‌شد قفل کردم، با این کار آن شش تن را محبوس کردم و صاحبخانه را به رودخانه انداختم.

نویسنده کتاب «ارمغان صافی در رد فرقه بهائی» بیان داشت: در این زمان علامه امینی گفت که آنها مرا می‌شناسند و برای انتقام سراغم خواهند آمد. آن سید گفت، مطمئن باشید تا زمانی که زنده‌اید، کسی سراغ شما نخواهد آمد. علامه امینی بعد از آن که به خانه آمد، چند روزی را در خانه سپری کرد. پس از مدتی، با  نگرانی فراوان برای خواندن نماز صبح به حرم حضرت علی(ع) رفت و هنگامی که راهی منزل بود، پیرزنی را در صحن حرم دید که دستمال و چند نسخه خطی در دست داشت و به علامه می‌گفت که اینها را می‌فروشم.

وی افزود: علامه با دیدن احوال پیر زن به او گفت که من به این‌ها احتیاج ندارم و زن گفت که من به پول آنها نیازمندم. علامه تمامی پولی را که با خود همراه داشت، بدون شمارش به وی داد و آن کتاب‌ها را از او خرید و به خانه آورد. وقتی آن دستمال را باز کرد، در کمال شگفتی علاوه بر همان کتابی که در پی آن بود و نزدیک بود جانش را بر سر آن از دست دهد، چند نسخه خطی ارزشمند دیگر را نیز که پیش‌تر در پی آنها بود مشاهده کرد. جالب این که تا آخر عمرش نیز هیچ فردی برای پیگیری آن ماجرا در پی یافتن علامه برنیامد.

نویسنده کتاب «سرچشمه کوثر: ام‌المومنین خدیجه کبری» با تاکید بر این که هرچه از علامه امینی بگوییم، کم سخن گفته‌ایم، عنوان کرد: هنوز کتاب‌هایی که شایسته تبیین مقام امینی باشد، به رشته تحریر در نیامده اند. 

۰ نظر

خاطرات

دهه اول

دهه دوم

دهه سوم

دهه چهارم

دهه پنجم

دهه ششم

دهه هفتم


----------------------------

خاطرات با اشخاص

----------------------------

لیست اساتید

----------------------------

کرامات حضرت ام البنین/95

مولد فاطمه/95

عیادت بیمار/95

به یاد اولین آموزگار/95

چهلم آیت الله حجت/95

نخستین سفر تبلیغی/فروردین 95

۰ نظر